برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
اين متن رو تقديم ميكنم به .... عزيز كه نوشته:
" بايد كسي عاشق باشه تا درك كنه..."
به نظر من، همه ي ما عاشقيم .
عشق براي هر كسي يه نوع خاصي جلوه ميكنه
اما هيچ كس مستثنا از عشق نيست.....
و تقديم مي كنم به او.....
جادوي عشق
آن روز كه او را ديدم
دانستم كه مي توان عاشق شد.
وقتي او را يافتم
فهميدم كه مي توان شهر سكوت را به آواز شقايق ها پيوند داد.
او آمد ، سرشار از احساس
با دنيايي غم و حرمان
او آمد و شعر او
الفباي زيستن بر قاموس هستي شد
او، مسافر غريب
كه آب را معنا نمود
او ، تنهاتر از نسيمي
كه عشق را بوئيد
او، ترنم جاني
كه محبت را تفسير نمود
او، جادوي عشقي
به سرسبزي بهار
او، طراوت شوري
به روشني مهتاب
او، آغاز حضوري
به لطافت اميد
او، روشنگر ايامي
ميان پرچين غم، رو به ديوار سكوت
عطر ياد او
در عمق لحظه ها جاريست
درياي طوفاني نگاه او
اعجاز محبتي ساده است
و.... قفل افسانه است
و قلب او آماده تپش
زاويه محزون قلب او
همنشين خانه ي بي آلايش دلم شد
و من
پرستو هاي خاطرم را تا انتها
به يادش پرواز دادم
برچسبها:
برچسبها:
دشت هميشه عزادار
اي دشت هميشه عزادار،كربلا
بگذار سر بر دامنت گذارم و زار بگريم، بگذار بگريم و چرا نگريم
اي قربانگاه روح جاري قرآن، چرا نگريم كه تو خود ديدي كه چهل روز پيش عشق را چگونه سر بريدند، ديدي كه قرآن ناطق را چگونه پاره پاره كردند.
اي دشت هميشه عزادار!
بگذار بگريم و چرا نگريم كه قلب من قرين غم توست و روح من در پرواز كوي تو.
تو ديدي نبرد مظلوميت را، مظلوميتي به وسعت بي پايان و ظلمي به پهنه بي نهايت و در ميان اينها مردي مشعل دار را ديدي كه انسان ها را به حريت مي خواند و ديدي كه چگونه خونش به آسمان ريخت.
اي دشت غم زده ، اي كربلا!
بگذار برايت بگويم بعد از آن روز باران اشك فرشتگان و آدميان بر تو فرو ريخت و دل هايمان سرزمين محبت آرميدگان تو شد
اي دشت داغ دار!
تو چشمه اي بودي كه خون خدا از آن جوشيد و بر بستر روحها جريان يافت.
اي شاهد تراژدي بزرگ تاريخ !
اگر اهل زمان پيمان وفا شكستند و حرمت غريب ندانستند، تو فرزند پيغمبر را با شوق فراوان در آغوش گرفتي و زينب آن دختر عصمت ، خاطرات تلخ تو را برايمان باز گفت و اينك اربعين آن فرا رسيده است، چهل روز است كه آن يار مهربان و غريب ما ، ميهمان توست.
چهل روز است كه پاره تن پيامبر و نور چشمان علي را در آغوش گرم خود جاي داده اي، چهل روز است كه ما در فراق مي سوزيم و تو در وصال.
برچسبها:
برچسبها:
ما همه حوا و آدم هستيم.حوا عاشق بود و آدم عاشق تر.
ما نيزعاشقيم. عاشق خودمان .عاشق خالق مان. عاشق مخلوقات خالق مان. عاشق فرزندانمان . عاشق كشورمان.عاشق طبيعت و ميليون ها عشق ديگر.
عاشقانه مي بينيم و عاشقانه مي شنويم.
عاشق روح لطيفي دارد و بخاطر اين روح لطيف است كه با لطافت مي نويسيم و اين لطافت هاست كه بر دل ها مي نشيند.
آنچه مي نگاريم از دل برمي ايد و لذا بر دل نيز مي نشيند.
اما.....
اما همه ي اين نوشته ها نشان دهنده ي زندگي ما نيست. مگر نويسنده هاي بزرگي كه ليلي و مجنون را نوشته اند خود مجنون بوده و يا وامق و عذرا را به تحرير در آورده اند خود وامق يا عذرا بوده اند و يا نويسنده ي بزرگي چون آر.ال. استاين كه مجموعه بزرگ ترس و لرز (آدمك زنده) را نگاشته در رعب و وحشت زندگي مي كند !
بياييد روشنفكر باشيم . درزندگي يكديگر سرك نكشيم!
بياييد در كنار هم باشيم نه رودر روي هم!
بياييد بردل هم باشيم نه سر دل!
كمي واقع بيني خوب است.
سطح فرهنگ ما ايراني ها بالاست چون كركره ي مغازه آن را پايين نكشيم.
برچسبها:
به خاطر باران
امروز ابتداي اتوباني ايستاده ام كه هميشه با هم و زير يك چتر از آن عبور مي كرديم و من دستم را در دستت مي گذاشتم و مدام شعر عاشقانه مي خواندم!
و چمان تو سرآغاز خوبي بود براي خواندن اين شعرها...!
با هم قدم مي زديم تا مي رسيديم به بيد مجنوني كه انگار باران براي او مي باريد...
من مي نشستم لب حوضچه اي كه بغل بيد بود؛ تو به درخت تكيه مي دادي و مي شدي تكيه گاه من...
آن روزها تنها بهانه مان باران بود و بس...
ولي امروز باران مي بارد و ديگر نه كوچه باغي هست و نه بيد مجنوني و نه حوضچه اي كه به رايگان عكسمان را چاپ كند...!
همه رفته اند و من مانده ام با اتوباني با اسم افكار(كوچه باغ سابق)
مي گويند وقتي باران مي باريده توي كوچه باغ آب جمع مي شده براي همين است كه...
برچسبها:
‹‹پيش از آن كه آخرين اذان را بگويند››
(( دلش مسجدي مي خواست ،با گنبدي فيروزه اي و مناره اي نه خيلي بلند و پيرمردي كه هر صبح و هرظهر وهرشب بربالاي آن الله اكبر بگويد.
دلش يك حوض كوچك لاجوردي مي خواست و شبستاني كه گوشه گوشه اش مهروتسبيح وچادر نماز است .
دلش هواي محله اي قديمي را كرده بود؛باپيرزن هايي ساده و مهربان كه منتظر غروب اند و بي تاب حي علي الصلاه. اما محله شان مسجد نداشت
فرشته ها كه خيال نازك و آرزوي قشنگش را مي ديدند ، به او گفتند :
‹‹ حالا كه مسجدي نيست ، خودت مسجدي بساز ››.
او خنديد و گفت :
‹‹چه محال زيبايي ،اما من كه چيزي ندارم.نه زميني دارم و نه تواني و نه ساختن بلدم .››
فرشته ها گفتند: ‹‹اين مسجد از جنسي ديگر است .مصالحش را تو فراهم كن،مامسجدت را مي سازيم .››
اما او آهي كشيد.
ونمي دانست هر بار كه آهي مي كشد ، هر باركه دعايي مي كند، هر بار كه خدا را زمزمه مي كند ، هر بار كه قطره اشكي از گوشه چشمش مي چكد،آجري بر آجري گذاشته مي شود ؛
آجر همان مسجدي كه اوآرزويش را داشت .
وچنين شد كه آرام آرام با كلمه ، با ذكر،باعشق و دعا،با رازونياز،با تكه هاي دل و پاره هاي روح ،مسجدي بنا شد؛ از نور و از شعور.
مسجدي كه مناره اش دعايي بود و هركاشي آبي اش،قطره اشكي .
او مسجدي ساخت سيال و با شكوه و ناپيدا،چونان عشق.
و هرجا كه مي رفت ، مسجدش با اوبود.
پس خانه مسجدي شد و كوچه مسجدي شد و شهر مسجدي .
آدم ها همه معمارند.
معمار مسجد خويش،نقشه اين بنا را خدا كشيده است .
مسجدت را بناكن،
پيش از آن كه آخرين اذان را بگويند. ))
برچسبها:
دهه ي كرامت :از ميلاد با سعادت حضرت معصومه تا ميلاد فرخنده ي امام رضا (ع)
شناخت زواياي زندگي پيشوايان دين ، از ضروريات مكتب اسلام است .بي شناخت روشناي خورشيدهاي فروزانحيات ، فرداي بشر تاريك و بي افق خواهد بود . دهه ي كرامت ، كرامتي ست تا با پرتويي از آموزه هاي دين كه در رفتار و گفتار امام هشتم آشكار است ، آشنا شده و طريق زندگي خويش را بر اين مباني استوار نموده و روشناي هدايت را به وضوح در لحظه لحظه ي زندگيمان حس كنيم و طعم معنادار زندگي را در سايه ي نور ولايت تجربه نماييم .
باتشكر فراوان از همه دوستان و آشنايان و خيرين محترمي كه هرسال مرا در اين راه ياري مي كنند."همت تان پابرجا و انديشه تان سبز"
برچسبها:
در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا ميخورد و ميتراشد.
اين دردها را نمي شود به كسي اظهار كرد، چون عموما عادت دارند كه اين دردهاي باورنكردني را جزو اتفاقات و پيش آمدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر كسي بگويد يا بنويسد ، مردم برسبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي كنند آنرا با لبخند شكاك و تمسخر آميز تلقي بكنند – زيرا بشر هنوز چاره و دوايي برايش پيدا نكرده و تنها داروي آن فراموشي به توسط شراب و خواب مصنوعي به وسيله افيون و مواد مخدره است – ولي افسوس كه تاثير اينگونه داروها موقت است و بجاي تسكين پس از مدتي بر شدت درد مي افزايد.
برچسبها:
صبح شد ،موقع بلند شدن با خودش گفت:براي كسي بمير كه برايت تب كند. صورتش را شست و خودش را در آينه نگاه كرد. روي آينه با انگشت نوشت : براي كسي تره هم خرد نكن.
تازه اميدوار شده بود. سر ميز صبحانه مادرش گفت:چه فايده هر روز كاغذ سياه ميكني؛پول هم در مياري!
دختر از سر سفره بلند شد. توي دلش گفت : براي همه مادر است براي ما زن بابا.
وقتي سوار تاكسي شد. نفس عميقي كشيد ، چند لحظه نفسش را در شش ها نگه داشت و با پفي بيرون داد و آهسته گفت: هي ... نوشته هام به درد جرز لاي ديوار كه ميخوره!
كاغذ و قلمشو برداشت و همانجا آخرين جمله ي داستانش را كامل كرد.
گوشي اش زنگ خورد.برق اميد از چشمانش پيدا بود.جواب داد ، ناشرش بود.كتابش چاپ ميشد.
برچسبها:
ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ
ﭘﯿﺮﯼ ﻧﻮﺑﺖ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺭﺳﯿﺪ
ﮔﻔﺖ: ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﻣﯿﮕﻦ :ﺩﻭ ﺑﻮﺳﻪ!
ﻣﯿﮕﻪ: ﺁﺭﻩ ﭘﺴﺮﻡ
ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ ﺑﻬﺶ...
همه ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪن
ﯾﮑﯽ ﭘﯿﮏ ﺭﻭ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ
ﮔﻔﺘﻦ: ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﮐﺪﻭﻡ ﺩﻭ ﺑﻮﺳﻪ؟؟؟
ﮔــــــﻔﺖ: ﺍﻭﻟـــــﯿﺶ ﻭﻗـــﺘﯿﻪ ﮐﻪ ﺑﭽــــﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﻭﻣــــــﺎﺩﺭﺵ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﻮﺳﻪ ﻭﺑﭽﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﺩﻭﻣـــــﯿﻦ ﺑﻮﺳــــــﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭبچه ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﻮﺳﻪ ﻭﻣــــــــــﺎﺩﺭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﭘﯿﮏ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮﻥ ﺧﺸﮏ ﺷﺪ ﻭﺑﻌﻀﯿﻬﺎ ﻫﻢ ﺍﺷﮏ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺸﻮﻥ ﺭﻭﺍﻥ ﺷﺪ
***ﺑـــــــﻪ ﺳــﻼﻣﺘﯽ ﺗﻤــــﺎﻡ ﻣــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاﺩﺭﺍ***
برچسبها:
مي خواهم گريه كنم....
وقتي دلتنگم
شهر بر شانه هايم سنگيني مي كند
در چشم هايم ديوار مي شود و در دلم رنگ و رنگ و رنگ.
دلم گرفته ست. به خيابان ميزنم. خيابان شلوغ است و سنگي.
پر از آدم هاي گيج و رميده از خويش
خوب حس ميكنم مثل آنهايم
اما غريبه با همه
نسيم مي وزد و نمناك ميكند صورتم را
سربه آسمان برمي دارم
حسوديم مي شود به آسمان
حتما كسي را دارد كه برايش اينگونه اشك ميريزد!
حسوديم مي شود به نسيم
چه راحت ميدود به اين سو وآن سو
هر جا كه مي خواهد
دلم بيشتر مي گيرد
بغض راه گلويم را مي فشارد
ميخواهم گريه كنم...
برچسبها:
هوا را از بگير ، خنده ات را نه.
سبوي شكسته ي دلم را به دست مي گيرم و كنار پنجره ات مي نشينم.
همان جايي كه دل هاي سبز به ميله هايش دخيل مي بندند
اجابت گاه پيشكش هاي اهالي پاك و عاشق
شعر تنهايي ام را در شب باراني مردمكم زمزمه ميكنم
"گفتي شكسته بيايم به ديدنت
آيا از اين شكسته تر هم مي شود"
وضوي اشك ميگيرم
كالبدم كه در حضور تو به نماز مي ايست، حرف به حرف شراب مي شود
ركوع مست مي كند
سجود به فرياد مي آيد.
هوا را از من بگير ، خنده ات را نه.
آيينه ي اشكم مي شكند
اما نه!
اين صداي ريزريز شدن تكه هاي بشكسته قلبم است
برچسبها:
من و ماه
ماه بالاي سر شهر است
اهل اين شهر همه در خوابند
تيك تيك ساعتم اما، بيدار
چشم ها همه خسبيده
چشم من چون چراغي روشن
ماه تابيده به منزلگه من
به لب بام
به پتويي نازك
به گليمي كوچك
و متكايي كوچك تر.
ماه،نوازش كرد بستر زبر مرا
خنده اي بي مفهوم
برلبم جاري شد
همه جا آرام است ،اما
بوق ماشين ها گاهي
مي رسد از دور دست.
جاده نزديك من است
پشت آن ، پارك عريض
صندلي ها پيدا نيست
تاب ،سرسره پيدا نيست.
سايه هايي از دور
مثل تنهايي من
مثل آواز خدا پيداست.
نيمه شب بگذشته
آسمان آبي نيست.
صندلي آبي نيست.
تاب ،سرسره،آبي نيست.
همه چي رنگ كبودي دارد.
لب بام
فرش من
اين پتو
همه چي تاريك است.
خود من تاريكم.
رنگ ها خاموش
همه چي،رنگ تاريكي ست.
ماه بالاي سر تنهايي ست.
برچسبها:
اگر فرصت داشتم ،
دوباره كودكم را بزرگ كنم ...
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
به جاي آنكه انگشت اشاره ام را به طرف او بگيرم
در كنارش انگشت هايم را در رنگ فرو مي بردم و برايش نقاشي مي كردم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
به جاي غلط گيري، به فكر ايجاد ارتباط بيشتر بودم
بيشتر از آنكه به ساعتم نگاه كنم به او نگاه مي كردم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
سعي ميكردم درباره اش كمتر بدانم ، اما بيشتر به او توجه كنم.
به جاي اصول راه رفتن، اصول پرواز كردن و ديدن را با او تمرين مي كردم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
از جدي بازي كردن دست برمي داشتم و بازي را جدي مي گرفتم
در مزارع بيشتري مي دويدم و به ستارگان بيشتري خيره مي شدم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
بيشتر در آغوشش مي گرفتم و كمتر او را به زور مي كشيدم.
كمتر سخت مي گرفتم و بيشتر تاييدش مي كردم.
اگر فرصت داشتم دوباره كودكم را بزرگ كنم،
اول احترام به خود را در او مي ساختم و بعد خانه و كاشانه را.
وبيشتر از آنچه عشق به قدرت را يادش بدهم ، قدرت عشق را يادش مي دادم.
برچسبها:
لب خشك زمان
غصه را نوشيدم
در سه كنج زخم آلود اتاق مي گريم
رد شلاق به هر جا مانده
باد مي آيد ولي خاموش
باران مي كوبد، آه اما بي صدا
ديري ست مانده يك جسد گلگون
در خلوت كبود تخت
سر جدا، تن جدا
گويي هر عضو آن زعضو دگر
دور مانده است
شب نفس نمي كشد
ترسيده است شايد
من خيره ام اما
گريه ام بي ثمراست حتما
خفه مي كنم اشكم
برمي خيزم
مي كشم ان جسد سرد به آغوش
مي فشارم دندان
مي كشم عضو دگر را نيز هم
بوسه ام نثارش مي كنم بر يادگار بابا
من در آن ظلمت شب
در دل خشم غم انگيز زمان
پي نخ و سوزن مي گردم
تا بدوزم سر بي جان به تن
سوزنم مي شكافد انگشت
خون مي ريزد
مي مكم من انگشت
شب من سرد است و افسرده
آه نه، شب من نمناك است
مي شويد لكه خون ها را
غم نمناكي من
آه دنيا
ظلم تا كي!
عشق وصله شده را
مي فشارم بر سينه
دير شد بايد خوابيد
مي خزم زير لحاف
پلك هايم سنگين
مي رسند آرام بر هم
قطره اشكم اما
مي چكد از گوشه ي چشم
بر لب خشك زمان
برچسبها:
يك نوشيدني مفيد و معجزه گر
اين نوشيدني:
•از برخی سرطانها جلوگیری میکند .
•رافع یبوست است .
•برطرف کننده ناراحتیهای عضلانی در شانه و گردن است
•در رفع برونشیت و سرفههای آسمی در مدت۲تا۳ روز کمک میکند.
•حساسیت اعصاب دردناک و ضعف اعصاب را بهبود میبخشد.
•در ناراحتیهای کلیوی توصیه میشود .
•مثانه را پاک میکند وکولیت و سایر دردهای دستگاه گوارش را التیام میبخشد.
•برای درمان آب مروارید و سایر تغییرات قرنیه موثر است و دید چشم را افزایش میدهد
•از ناراحتیهای قلبی میکاهد، تصلب شرائین و فشار خون را درمان میکند و میزان کلسترول خون را کاهش میدهد. رگها را نرم میسازد و جریان خون را افزایش داده، باعث لاغر شدن و کنترل وزن بدن میگردد.
•از بی خوابی میکاهد
•فعالیت کبد را افزایش داده و نارساییهای کبد وکلیه را درمان میکند.
•میزان قند خون را تنظیم کرده سبب افت ناگهانی قند خون در افراد دیابتی میشود و اگر به طور روزانه مصرف شود در مدت ۱۰۰ روز اوره را کاهش میدهد
•اثر شگفت انگیزی بر پوست سر دارد، از تاسی سر جلوگیری میکند و موها را ضخیم و سیاه میکند (حتی موهای سفید شده).
•بیماری ایدز ،اماس و دیابت راکنترل میکند
•روماتیسم،خستگی وناراحتیهای مفاصل را علاج میکند
•در طی دوران یائسگی از گرگرفتگی میکاهد. ممکن است مصرف کنندگان هنگام نوشیدن این چای احساس گرما کنند.
این امر ناشی از این واقعیت است که، اجزاء چای به جریان خون پیوسته و سبب خارج شدن عناصر و مایعات سمی میشود و به این دلیل در دست و پا تحرک بیشتر و در پیرامون کمر نرمش افزونتری ایجاد میکند.
نام اين نوشيدني :
(كومبوچا)
کومبوچا فرآورده تخمیری است که توسط قارچ کومبوچا تولید می شود . یکی از ترکیبات مهم آن که در سم زدایی از بدن و جلوگیری از سرطان نقش مهمی دارد اسیدگلوکورونیک است . گروهى از پزشکان و پژوهشگران براساس شواهد و آزمایشهاى انجام شده بر روى قارچ ”کومبوچا“ اعلام کردهاند که این قارچ بهدلیل ترکیبات خاص و دارا بودن ”اسید گلورونیک“ نه تنها مانع از سرطانى شدن سلولها مىشود بلکه رشد سلولهاى سرطانى را نیز متوقف مىسازد. علاوه بر این، قارچ کومبوجا عاملى مؤثر در جلوگیرى از سکتههاى قلبى شناخته شده و به اعتقاد پزشکان که اثرات این قارچ را بر روى افراد مختلف مورد مطالعه قرار دادهاند ”کومبوجا“ همان اکسیر حیات بخشى است که دستیابى به آن همیشه آرزوى بشر بوده است. زیرا مصرف آن از ریزش موها، چین و چروک پوست و سخت شدن رگها، مفاصل و عضلات که از علایم بالا رفتن سن و پیرى است جلوگیرى مىکند.
در واقع با مصرف ”کومبوجا“ طول دوران جوانى افزایش مىیابد و زمان پیرى دیرتر فرا مىرسد. پژوهشگران و پزشکان براى اثبات این نظریه به طول عمر افراد در مناطقى که در آنجا بهطور سنتی، قارچ کومبوجا بهصورت محلول در نوعى نوشیدنى استفاده مىشود اشاره مىکنند. آنها مىگویند: بسیارى از کسانى که در مناطق کوهستانى قفقاز یا مناطق روستائى سیبرى مانند ”یاکوتایا“ در اوکراین، تبت یا اسپانیا زندگى مىکنند بیشتر از یکصد سال سن دارند و یکى از دلایل این طول عمر استفاده از قارچ ”کومبوجا“ است. البته پزشکان این موضوع را نیز نادیده نمىگیرند که شرایط اقلیمى و ژنتیکى نیز در این مورد نقش عمدهاى دارد.
طريقه مصرف:
بطري شربت آماده شده را در يخچال نگهداري كنيد.
مي توانيد بجاي آب در طول روز از آن بنوشيد. بهترين زمان نوشيدن يك الي نيم ساعت قبل از غذاست.
بهتر است به مدت سه هفته روزانه يك هشتم ليتر (در طول روز) قبل از غذا بنوشيد.
بعد به مدت يك ماه قطع و مجدداشروع كنيد.
استفاده مداوم از آن توصيه نمي شود زيرا بدن نياز به استراحت مابين دو دوره درمان دارد تا به طور صحيح از كمكي كه به آن مي شود استفاده كند.
وقتي بين دو دوره درمان استراحت مي كنيد هنگام شروع دوره جديد آثار بهتري را احساس خواهيد كرد.
برچسبها: